۱۳۹۰ آبان ۸, یکشنبه

بحث "چه باید کرد" : دو حفره مهم در بحث سازمان یابی

اگر فرض بگیریم که سازمان نایافتگی در جامعه ما یک معضل ریشه دار است که اکنون در سپهر اجتماعی به دوام آنچه نمی خواهیم یاری می رساند؛ اگر فرض بگیریم که برای مقابله با آشفتگی و ناکامی های ناشی از شکست و درس گیری از سرنوشت جنبش سبز سرفصل برجسته ای از بحث "چه باید کرد"، مساله سازمان یابی است، در این صورت نخست نیازمندیم به این پرسش پاسخ دهیم که سازمان یابی آیا می تواند اسلوبی عام و فراگیر داشته باشد؟ این پرسش را پاسخی شایسته نمی توان داد اگر ابتدا برای خود روشن نسازیم که منظور از سازماندهی به طور دقیق چیست؟ سازماندهی علم تبدیل مجموعه ای از کنش های پراکنده و متقاطع به کنشی نظام مند، جهت یافته و هدف محور است. پذیرش این تعریف، سازماندهی را مقدم بر هر چیز به دسته بندی کنش ها و مطالعه علت های بنیادی پاره گی ها و ناهمگرایی های کنشگرانه ی تکرار شونده در سپهر اجتماعی دعوت می کند. به دیگر سخن می طلبد که هستی اجتماعی طبقات و لایه های گوناگون از منظر کنشگرانه تحلیل شود و چیستی و منطق آنها فهم گردد. روح رابطه سازماندهی و هستی اجتماعی در همین چیستی و فهم آن متبلور است. ولی هستی اجتماعی در جامعه ای که عیان و آشکار به طبقات متفاوت و منافع متخاصم تقسیم شده و در آن نان یکی ای بسا خون دیگری است چیست جز مجموعه ای از منافع ناهمگرا؟ روشن است که در چنین جامعه ای همه طبقات و لایه های اجتماعی به شکلی واحد و بر محورهایی ثابت و همگانی سازمان پذیر نیستند. نیستند؛ زیرا منافعی یکسان ندارند و سرشت این منافع و بخصوص تفاوت درجه بسط درونی آن و الزماتش از جنسی است که شکل ها و حوزه های همسان سازمان یابی را برنمی تابد. یک گروه از کارفرمایان نمی توانند کارگران را برای تشکیل سندیکا سازمان دهند. یک گروه از زنان فمینیست نمی توانند به شیوه سندیکایی برای مبارزه در جهت سبدی از مطالبات صنفی متشکل شوند.  اولین و مهم ترین ویژگی عام سازمان یابی تابعیت منعطف آن از هدف، تابعیت هدف از منافعی که باید متحقق سازد و تابعیت این هر دو از قاعده ناهمسازی منافع اجتماعی طبقات متفاوت است. اگر چنین است هر بحثی در باره سازماندهی به شرطی از پهندشت فلسفی تجرید به زمین خاکستری واقعیت های سرسخت زمینی پا می نهد که به بحثی مشخص در باره طبقات و لایه های مشخص اجتماعی تبدیل شود. مهم است روشن شود کدام قشر یا لایه یا طبقه اجتماعی را می خواهیم که سازمان یابد تا سپس بتوانیم برای نقطه آغاز سازمان یابی اش هم اندیشی کنیم و روشن کنیم که خود این نقطه آغاز را با چه منطقی می توان استخراج کرد. این کار که یک حفره مهم را در بحث سازمان یابی پر می کند به مراتب کم هزینه تر و پرثمرتر از مطالعه و نقد موردی یا تحلیل پدیدارهای جزئی و منفرد است. چون پایه تفکیک روشمند میان ویژگی های اختصاصی و عام سازمان یابی را فراهم می سازد. نقطه عزیمت هر سازمان یابی مطالبه اصلی و بلافصل قشر یا لایه محمول آن سازمان یابی است که، اغلب از سوی مستعدترین و آگاه ترین فعالین اش از طریق استخراج رخدادهای مستقل و واقعی پردازش می شود و قابل شناخت است.
دومین حفره مهم در بحث سازمان یابی (که پنداشت نادرست دیگری را هم چون زیرمجموعه خویش بازتولید می کند ) فقر شناخت آناتومیک از مطالبات اصلی و بلافصل قشرها و لایه هایی است که سازمان یابی آنها مطرح است. در حقیقت دسته بندی کنش ها در بحث سازمان یابی همین جاست که نقش مهم ایفا می کند و مضمون آن عاملیتی را می سازد که "چه هست" را به بستری برای "آنچه باید باشد" تبدیل می کند.
ذیل شناخت آناتومیک دو یادآوری مهم است. نخستین یادآوری به ماهیت این شناخت و آگاهی مربوط است. این شناخت الزاما خصلت تئوریک ندارد. اگر چه مفید است که فعالین و سازمانگران بخواهند یا بتوانند به شکل تخصصی به پردازش داده های واقعی رو کنند و شناختی هر چه عمیق تر از حوزه سازمان یابی خویش بدست آورند، اما این سطح از آگاهی همواره محدود است. در سطح توده ای از انسان های سازنده یک قشر یا لایه متمایز اجتماعی نیز که، سازمان یابی آن محور توجه است، رابطه ای این همانی میان آگاهی تنوریک و سطح کنشگری وجود ندارد. و حتی برعکس است. یک کارگر کارخانه برای اعتصاب کردن نیازی ندارد که مبحث ارزش اضافی را در "کاپیتال" خوانده و درک کرده باشد. آکادمیسن ها هم به خاطر آگاهی تئوریک شان الزاما آوانگارد و انقلابی نیستند. آگاهی معطوف به عمل و مستعد اقدام، بغرنج تر از آن است که به سطح دریافت خبرهای واقعی فروکاسته شود و یا به سطح آگاهی تئوریک ارتقا داده شود. آگاهی معطوف به عمل قبل از هر چیز آگاهی نسبی نسبت به منافع حقیقی خویشتن و نسبت به شکل یا شکل هایی از واکنش است که این منافع را حفظ می کند یا تحقق بایسته آن را دوام می بخشد. این نگاه به آگاهی همانقدر می تواند محافظه کاری مبتنی بر درک توازن قوای نامساعد در نیروهای ذاتا انقلابی را در شرایط عقب نشینی و شکست توضیح دهد که، رادیکالیسم توحش آمیز مبتنی بر درک توازن قوای مساعد  از سوی نیروهای ذاتا ارتجاعی در شرایط پیشروی و پیروزی را.
یادآوری دوم به عینیت شناخت آناتومیک مربوط است. این شناخت تابعی از پیش فرض های ذهنی جمعی از کنشگران نیست، تابع پویش درونی نیروی پایه ای است که سازمان یابی آن مطرح است و از هستی اجتماعی آن نیز سرچشمه می گیرد. پذیرش هیات دبیران در کانون نویسندگان ایران از سوی شاعران و نویسندگان عضو این کانون، معنایش امضای سند فقر شعور مستقل شاعران و نویسندگان عضو این کانون و بازیچه دست بودن آنان نیست. وجود هیات مدیره در سندیکای شرکت واحد هم معنای مشابهی ندارد. تعفن شکل های به رسمیت شناخته شده "نمایندگی"،"سخنگویی" و "راهنمایی" در سپهر حاکمان (که گویا قرار است باز هم محدودتر شود) نمی تواند سبب شود که همه شکل های نمایندگی به کلی کنار گذاشته شود. پیش فرضی که گزینه رد هر نوع قابل تصور از نمایندگی، سخنگویی و راهنمایی را علامت گذاری می کند، در بحث سازمان یابی لایه های اجتماعی به بن بست می رسد. قائل بودن به سازوکارهایی که گروههای مرجع در میان لایه های اجتماعی را به سمت بهره برداری ناصواب از موقعیت فرادست سوق ندهد با دیکتاتوری خواندن هر شکل از سازماندهی مبتنی بر نمایندگی متفاوت است. امیدوارم در فرصتی دیگر این بحث را  با جزئیات بیشتر ادامه دهم


۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

پست آزمایشی

این اولین پست آزمایشی در وبلاگ جدید من است.امیدوارم بزودی وقت و امکانی فراهم شود که بتوانم بنویسم